روزهای سیاه کابل (۲۸)؛ از مکتب تا شفاخانه: مردمی که از میله‌ی تفنگ می‌گذرند

حسن ادیب

پس از سه انفجار امروز در دو آموزشگاهی در غرب کابل، تعدادی از زخمی‌ها و کشته‌شده‌های حادثه در شفاخانه‌ی محمدعلی جناح انتقال داده شدند.

پس از انتقال اجساد و زخمی‌ها، مردم نیز در آن‌جا گرد آمدند. تعدادی از مردم، کشته و زخمی داشتند، تعدادی هم برای کمک آمده بودند. از جمله کمک‌های عاجلی که نیاز بود، خون بوده است. مردم آمده بودند که به زخمی‌ها خون بدهند.

در جلو در شفاخانه اما مسوولین امنیتی طالبان مردم را اجازه‌ی رفتن به داخل نمی‌دهند. هم به کسانی که برای کمک و خون‌دادن آمده بودند اجازه نمی‌دهند و هم به کسانی که پدر، مادر یا دیگر اعضای فامیل مجروحان حادثه بودند اجازه نداده‌اند.

پس از ممانعت طالبان، تعدادی از پدران و مادران پیر که فرزند زخمی‌ای در داخل داشته‌اند، اعتراض می‌کنند. می‌گویند بگذارید که ما برویم، حتما کمکی، خونی، دلداری‌ای لازم است. یا لااقل فرزندان‌مان را ببینیم. مسوولین امنیتی طالبان اما با خشونت برخورد می‌کنند. پس از این برخوردهای خشن، اعتراض مردم بیشتر می‌شود.

با بیشترشدن اعتراضات، طالبان چندی از جوانان و نیز پدر پیری، که در جست‌وجوی فرزندش بوده است را لت‌وکوب می‌کنند. با دیدن لت‌وکوب آن پیرمرد، تمام آن جمعیت جلو شفاخانه اعتراض می‌کنند. طالبان اما همان‌جا در حضور جمع دست به ماشه می‌برند و برای پراکنده‌شدن مردم فیرهوایی می‌کنند.

لطیف رضایی یکی از شاهدان صحنه می‌گوید که در جریان فیر طالبان نزدیک بوده است که هدف مرمی قرار بگیرد. او می‌افزاید پس از فیر طالبان و قتی که جمعیت پراکنده شده‌اند، یک نفر طالب دوباره به جان آن پیرمرد روزه‌به‌دهن افتاده است. در پیش چشم مردم پیرمردی را که در جست‌وجوی پسر گم‌شده‌اش بودند، کتک می‌زنند.

بنا به چشم‌دیدهای شاهدان صحنه، طالبان تعدادی از خبرنگاران را نیز لت‌وکوب کرده‌اند. اکتای‌خان یکی از عکاسانی بود که امروز از سوی طالبان لت‌وکوب شده است.

در غرب کابل، سال‌هاست که مردم با هر بهانه‌ای لت‌وکوب می‌شوند. تصور کنید پیرمردی را که صبح پسرش را از خواب بیدار کرده است تا مکتب برود. خودش نمازش را که می‌خواند طرف چوک کارگری حرکت می‌کند. کمی بعدتر، وقتی که آفتاب شهر را می‌گیرد، صدای سه انفجار می‌شنود. دو دقیقه بعد خبر می‌شود همان مکتبی را انفجار داده است که پسرش را صبح فرستاده بود. دویده دویده می‌رود مکتب. در مکتب می‌گوید که زخمی‌ها و کشته‌شده‌ها در فلان شفاخانه منتقل شده است. دوباره دویده دویده می‌رود آن‌جا. هنوز از سرنوشت پسرش خبری نیست که با ممانعت طالبان برمی‌خورد. سراسیمه پیش دروازه‌ی بیرونی شفاخانه ایستاد می‌شود و می‌گوید باید برود داخل و پسرش را پیدا کند. طالبان، اول خشونت می‌کنند و پس از اعتراض مردم، پیرمردی را که از چوک کارگری تا مکتب و از مکتب تا شفاخانه دویده است را لت‌وکوب می‌کنند. با تجمع مردم، دست از یخن او برمی‌دارند، فیر هوایی می‌کنند و دوباره که مردم از ترس شلیک پراکنده می‌شوند، به جان پیرمرد یورش می‌برند. دوباره همان پیرمردی که پسرش زخمی شده است را زیر مشت و سلی می‌گیرند.

این، داستان بسیار غم‌انگیز مردم غرب کابل است. از مکتب تا شفاخانه، مردم باید اجساد پسران بی‌گناه‌شان را روی دوش بگیرند و خمیده خمیده و پنهان از چشم مسوولین امنیتی راه بروند. آن‌طرف پسران و دختران بی‌گناه‌شان را می‌کُشند، این طرف پدران داغ‌دارشان را می‌زنند. آن‌روزها که جمهوریت بود هم اوضاع همین بود، اکنون که طالبان آمده‌اند نیز اوضاع همان است.