یک بام و دو هوا

هفته پیش همکاری را از دست دادم. در تیراندازی هفته پیش تل آویو، یک شب پیش از شب عید شاووعوت، به قتل رسید. خطر از سر خودم هم گذشته بود. شده بازی رولت. کافی است در زمان و مکان نادرست باشی و قرعه ممکن است این بار به نامت بیفتد. تنبلی کردم و خرید آخرین مایحتاج شب عید و رفتن به فود مارکت و مغازه های اطراف را محول کردم به فردا صبح. به جایش نشستم برای دیدن قطعه خبر ضبط شده ای از یکی از همین رسانه های خبری. گوشهایم به صدای بیرون تیز شد و خواستم اهمیت ندهم ولی وحشت کرده بودم. می دانستم چه ممکن است باشد. صدای قوی هلیکوپترها آن هم ثابت و نه گذرا بر بام شهر همیشه گواه علامت تروری است که اتفاق افتاده و جستجوی پلیس در گرفتن تروریستی که هنوز نگرفتندش. بلافاصله پشتش صدای رینگ فیس بوک بود که می آمد. دوستی فارسی زبان از آمریکا سراغم را گرفته بود. تا صبح صدای زنگ بود. جویایم می شدند. فردا صبح در رسانه های مجازی دیدم که دوستان دیگر اسرائیلی ام همین شرایط را داشتند و دوستان با هر هویت مرزی و دینی سراغ ما را گرفته بودند و جویای احوال که زنده ایم. و حتی خیلی ها این پیامها را که تقریبا همه شان به زبان عربی بودند را در رسانه ها به اشتراک گذاشته بودند.

یاد دو سال پیش افتادم و زمان جنگ. آخرین جنگی که داشتیم و نامش دیگر یادم نیست. آنقدر جنگ و حمله و شبیخون داشته ایم که حساب یادآوری نام آنها از دستمان در رفته. دو سال پیش بود تقریبا همین روزها. زمانی که برای ما به عینه روز قیامت بود و عالم به هم ریخته. هم از زمینی و هم از روانی و مجازی. از یک طرف روز و شبمان با صدای آژیر حمله در اتاق راهرو ساختمان می گذشت، و از طرف دیگر بد و بیراه می خوردیم و هزار دشنام از هر طرف و از سوی دیگر نیز عزیزان ما بدون هیچ سئوال و تردید فراخوانده شده در جبهه بودند و بی خبرمانده بودیم از بودن و نبودنشان. آن طرف تر، آن سوی مرز هم که آتش بر سر می بارید و بی خبر بودیم از دوستانمان که نمی دانستیم کدامشان زنده اند. با چه ترسی – ترس از برای جان آنها که مبادا بگیرندشان و مهر همکاری و جاسوسی برای اسرائیل بهشان بخورد و جانشان گرفته شود- اگر می شد چند لحظه ای با اسکایپ از هم خبر می گرفتیم و جویای اینکه زنده ای؟ اتفاقی برایتان نیفتاده. و شوخی عالم را ببین تا کجا که به عبری و عربی به همدیگر می گفتیم طاقت بیار تا این موج هم بگذرد.

آن موج هم گذشت. موجهای بعدی هم به دنبالش خواهند آمد و خواهند گذشت و این مائیم که در این موجها باید دست یکدیگر را بگیریم و فراموش نکنیم موجی است که باید بر بالای آن سوار شد.

موج تیراندازی در فودمارکت تل آویو آمد و گذر کرد و چندین کشته و بسیار زخمی به جا گذاشت و این بار من همکارم را از دست دادم.

یک هفته هم نکشید و کشتار اورلاندو به وقوع پیوست و دوستی روزنامه نگار فارسی زبان مسلمان و تبعیدی خشمگینانه اسلام را در رسانه ای مجازی به زیر سئوال و تردید برد. برایش در پاسخ این نظر را نوشتم “مبادا مبادا دیگر چنین بنویسی و مبادا هویتت را به زیر سئوال ببری. این موجی است که نیز بگذرد.” این بار نوبت من بود که جویای احوال شوم و یادآور موجهای در راه. خیلی نگذشت موج خشم و اعتراض چند فارسی زبان مسلمان مسلک به این پاسخ من بلند شد و احساسات غلیظ و آماده فوران چند نفر خشمگین که خیلی نفهمیده از آنچه نوشته ام فقط خروشیده بودند و بیشتر حملاتشان متوجه سوی اسلام بود. مشخص بود که به جان آمده اند و گیر کرده اند در این شرایط. نوشته ها و دیگر تفسیرهای فارسی زبانان در این چند روز در رسانه های مجازی همه حاکی از امر اینان به بازخوانی و تجدید نظر در مذهب بوده. چه خوب. می طلبد. مدتهاست پژوهشگران سکولار یهودی اسرائیلی این بازخوانی را شروع کرده اند و همچنان در راهند و چون راه بسی دراز است. پس می طلبد و می فهمم خشم آن دوست را .

از طرف دیگر دلیل پاسخم به آن دوست خبرنگار را به خاطر پیچش مویی است که می بینم. خطر در راه که با قدرت گرفتن ناسیونالیسم و راستگرایان در همه جا که می روند افراطی هم بشوند و هرچند که اکنون نامریی به نظر می رسد اما کم کم دارد رنگ غلیظ ضدیت و احتمال تعدی و دست درازی به یاران و آشنایان مسلمان و مسلمان زاده من را به خود می گیرد.

میلیونها رانده و مانده از مملکت و خانه و سرزمین خود، میلیونها غیر بنیاد گرا که خانه از دست داده از عراق و افغانستان بگیر تا سوریه و چرا دورتر بروم همین ایران خودمان که چه میلیونها رانده شده از خانه، دیگر حمایت وطن و مملکت خود را ندارند و همه یتیم شده اند، چه راحت می توان در آینده دست تعدی به بهانه های مختلف به سوی اینان دراز کرد.

و این بر ما دیگران است که کمربند حفاظی شویم در دفاع از یاران خود که این موج نیز بگذرد.

اما…

اما از طرف دیگر سخت شاکی ام. چرا اینچنین یک بام و دو هوا؟ به فاصله زمانی بسیار کم حادثه ای مشابه در دو خطه اتفاق افتاد. یکی در تل آویو و دیگری در اورلاندو. عده ای کشته شدند و عده ای زخمی. خبر و مشخصات تقریبا یکی بود و هر چند که کشتار در اورلاندو بلافاصله رنگ و لعاب هوموفوبیک به خود گرفت. اما نوع پوشش خبرها و برخورد دیگران با این دو واقعه صدای همه اسرائیلیها را از هر جناح و فکر بر آورده. چرا یک بام و دو هوا؟

سئوال من این است .

چرا اینچنین یک بام ودو هوا؟ چرا اگر یک نفر مردم را در فرانسه و یا در آمریکا به رگبار ببندد آن کشتار نام ترور به خود می گیرد و عملیاتی تروریستی از سوی بنیادگرایان اسلامی معرفی و شناخته می شود و نام و تصویر تروریست به تفصیل در تمام رسانه ها میلیونها بار تکرار می شود و مردم هم از سویی دیگر تبدیل به “ژو سویی” های فرانسوی می شوند و یا پرچم رنگین کمان مزین در رسانه های مجازی شان می گردد؟ چرا هزار همدردی و عدالتخواهی می بینی در تمام این رسانه ها برای این یکی و اما سکوت و بی تفاوتی می بینی و برای آن دیگری در تل آویو و یا هر جای اسرائیل که اتفاق بیفتد؟ می فهمم که این همدردی ها آسان هستند و مفت و بی هزینه و در حد یک لایک در رسانه ها اما آیا می فهمند و می فهمیم این عدالتخواهی های بی هزینه و مفت باد هوا را؟

در اینجا هفته ای نیست که بی گناهانی مورد حمله دشنه و انفجار قرار نگیرند. شمار مرده ها را لطفا از حسابتان خارج کنید. شمار زخمی و چهل تکه شدگانی که دیگر مرده های زنده نما هستند و تقریبا بازگشتی به زندگی نرمال را نخواهند داشت را لطفا وارد فهم تخمینهای تان کنید. تعداد اینها بی شمارند که اینها را در نه تیتر روزنامه هایتان خواهید دید و نه در سی ان ان و بی بی سی و الجزیره هایتان .

این کدام عدالت است که در جایی رگبار بستن مردم به گلوله عملی تروریستی و ضد انسانی دانسته می شود و کمپینها هم برایش به راه انداخته می شود که اسلحه ها را جمع کنید اما در خطه ای دیگر- اسرائیل منظورم است – سکوتهاست و بی تفاوتی ها که برقرار می شوند؟ چرا این وارد عمل شدن و جمع کردن اسلحه از دست مردم آمریکا آنقدر طرفدار دارد ولی چاقو و دشنه حمل کردن دیگری و یا کمربند انتحاری به خود بستن و صدها نفر را در رستوران و یا دیسکوتک و یا اتوبوس یا همین مورد چند شب پیش در تل آویو مردم را در رستوران و بعد در مرکز خرید و بعد در خیابان به رگبار گلوله بستن هیچ سر و صدا و سوال و حساب و کتابی را در پیش ندارد؟ چطور؟

آیا هرگز فکر کرده ایم آن لحظه ای که به مردم حمله می شود و در همان لحظات بحرانی مرگ و زندگی که شجاعی و یا بدبختی – نمی دانم چطور بناممش – به روی تروریست می پرد تا او را خنثی یش کند، دیگر به فکر این نیست که در انتخابات پیشین چپگرا بوده و طرفدار صلح و یا میانه رو و یا راستگرای طرفدار ادامه حضور در مناطق اشغالی و آن بدبخت دیگر هیچ چیز نمی فهمد الا نجات اطرافیان از مرگ؟ چرا نمی فهمیم که این هم در این خطه انسانی است ترسیده و در وحشت بقا و در نزاع برای حفظ جان خودش و اطرافیان و خنثی کردن مهاجم؟! چرا نمی بینیم اینها هم آدمهایی بودند مثل اورلاندویی ها نشسته بر پشت میزی و فارغ از عالم داشتند زندگی شان را می کردند و در یک لحظه عالمشان ازشان گرفته شد؟

درست است که این هم موجی دیگری است و خواهد گذشت اما چرا یک بام و دو هوا؟

ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﻧﻮﯾﺴﻨﺪﻩ
شیلا موسایی متولد تهران و ساکن تل آویو، مدرس دانشگاه بن گوریون و حیفا، مترجم و کارشناس خاورمیانه است.
ﻣﻄﺎﻟﺐ ﻣﺮﺑﻮﻃﻪ